ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

آلیس در سرزمین عجایب

- بابا، آلیس چرا افتاد تو چاله؟ - چون حواسش نبود، جلوی پاشو ندید - چرا حواسش نبود؟ - چون دنبال خرگوشه داشت می رفت - بعدش افتاد تو سرزمین عجایب؟ ـ آره - پس چرا تو سرزمین عجایب اسباب بازی نبود؟ (البته منظور ارنواز سرزمین عجایب پونک بود)
8 مهر 1391

پنبه و آتیش

علیرضا ناظر فصیحی وقتی پریا کوچیک بود، همیشه می گفت که دختر و پسر مث پنبه و آتیشند. نباید کنار هم بگذاریمشون. من اون روزها دختر نداشتم و به حکمت این سخن حکیمانه علی پی نبرده بودم. اما حالا که دختر دار شدم و دخترم هم داره روز به روز بزرگتر میشه، پی بردم که نه تنها حرف علی درست بود، بلکه آمدن ما هم به دیار کفر قطعا و یقینا اشتباه بود و بهتر همون بود که می موندیم و بچه مون تو مهدکودک قرآن یاد می گرفت تا میومدیم اینجا و این اتفاقات رخ می داد. من حالا به عنوان پدر ارنواز قویا ابراز می کنم که نمی تونم تحمل کنم که دخترم بره مهد و بعد موقع برگشتن به خاله سانازش بگه: خاله امروز دو تا پسر تو مهدکودک منو بوس کردند. خاله هم بپرسه: بارک الله! حالا خوشگ...
2 مهر 1391

کبوتر بیچاره حرم

تا حالا ارنواز خانوم توی میلان دنبال پرنده ها می کرد تا دمشون را بگیره. ماشاء الله از وقتی خانوم میره مهد، همه کارهای بد و خطرناک را یاد گرفته. مامانی میگه حالا تو Duomo خانوم با دو پا پریده رو کمر کبوتر بیچاره!!!
2 مهر 1391

mangiare

ارنواز امروز و دیروز هم توی مهدش غذا نخورد. مامان دیروز ازش پرسید غذا چی بوده؟ ارنواز هم جواب داد: یه غذا بود که اسمش بود mangiare mangiare به ایتالیایی میشه خوردن!!
1 مهر 1391

مامان دیگه

- مامانی منو می بری پارک؟ - نه نمیشه - چرا؟ - چون نهار نخوردی نمیشه بری پارک - خیلی خب خودم میرم - نمیشه که! چرا نمیشه؟ - چون آقای پلیس اجازه نمیده - خب با خود آقای پلیس میرم - آقای پلیس که نمیبردت. میگه باید با مامان بابات بری - خب اگه تو مردی چی؟!! - اگه من مردم بابات میره یه مامان دیگه میگیره. اونوقت باید با اون بری - خب نمیشه الان بره یه مامان دیگه بگیره؟ -....
1 مهر 1391